کد مطلب:33511 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

انواع بیگانه ها











این «بیگانه» ها هم بر دو نوعند: بعضی از بیگانه ها رسما از بیرون آدمی را تهدید و مجبور می كنند. شناختن این گروه آسان تر است، اما گروه دیگری از بیگانه ها هستند كه در دل انسان می نشینند و رنگ خودی می گیرند، به طوری كه انسان خود نمی تواند دریابد كه با موجودی «خودی» روبروست یا «بیگانه». لازمه ی «اختیار» بیرون كردن این بیگانگان نهان و پیراستن خود از آنهاست. و نكته مهم این است كه رذایل با آدمیان بیگانه اند و لذا باید برای مختار بودن، خود را از آنها پیر است. بیگانگان آدمی را به ظاهر آزاد می نمایانند و كارهای خود را به دست او صورت می دهند. اما این، اختیار نیست. حقیقت اختیار عبارتست از رها بودن از غیر و خود خالص بودن. هر موجودی به میزانی كه خالص تر از غیر است، خودتر است و لذا مختارتر و به میزانی كه ناخالص تر است، به غیر آمیخته تر است و لذا نامختارتر. از این نكته، می توان درس نیكویی آموخت: آدمیان برای آنكه مختار شوند باید در مسیر رها شدن از شر بیگانه گام بگذارند و شرط نخستین این رهایی، شناختن بیگانه است. و این همان سخن حكیمانه ی سقراط است كه از فجر تاریخ و فلسفه ی بشری گفته شده است: «خود را بشناس» و نیز كلام بلند امیرالمومنین كه:

من عرف نفسه كان لغیره اعرف

كسی كه خود را بشناسد با بیگانه آشناتر است (غرر الحكم)

ما آدمیان برای مختار شدن نیز به خود شناسی محتاجیم. زیرا برای تحقق مختاریت باید بیگانه را از خود برانیم و برای این منظور باید «خود» و «بیگانه» را بشناسیم و از یكدیگر تمیز دهیم تا مبادا صوفیانه برای دفع بیگانگان قلم بطلان بر «خود» بكشیم. بسیاری از صوفیان ما می خواستند بیگانه را بیرون كنند و این غرض البته نیكو و میمون بود، اما

[صفحه 82]

آنها نفس را نیز با آدمی بیگانه می دانستند و لذا آن را نفی و طرد می كردند. این از آن مواضعی است كه بشریت محتاج تعلیم شرایع است. یعنی آدمیان باید از مكتب شریعت بیاموزند كه مرز «خود» از «بیگانه» كدام است.

ما آدمیان برای خود مختاری- هم در عالم بیرون و هم در عالم درون- محتاجیم كه بیگانگان را بیرون كنیم. شرط این امر نیز شناختن خود و بیگانه است. و شرط این هم، شناختن جنس خودمان است كه با كه هم جنسیم و با كه ناهم جنس. لذا ما آدمیان اندك اندك باید در مقام شناخت خودی و بیگانه پیش برویم و رفته رفته خود را از بیگانه تطهیر كنیم. و این فرآیند البته پایان ناپذیر است. یعنی خود شناسی امری است كه تدریجا سامان می پذیرد و خود پیرایی هم همینطور پس مختاریت هم همینطور. پس مختاریت و مجبوریت اموری هستند كه شدت و ضعف می پذیرند و ذو مراتب اند- آن هم به شرط اینكه ما دغدغه ی این امر را داشته باشیم. انسانی كه در پی خودشناسی نیست و در عین حال از اختیار دم می زند، سخنی از سر هوس و بازی می گوید. فقط آن كسی می تواند به جد از اختیار سخن بگوید كه دغدغه ی خودشناسی داشته باشد و اندك اندك و با تحمل زحمات فراوان خود را كشف كند و بیگانه را بشناسد. و سپس در برابر غیر، غیرت ورزد و او را طرد كند. اولین كاری كه اغیار با آدمی می كنند، سلب اختیار است. و اختیار بهترین گوهری است كه خداوند به آدمیان عطا كرده است. اغیار و بیگانگان به عرصه ی هستی آدمی درمی آیند و جا را برای اعمال اختیار تنگ می كنند و گاه تا به آنجا پیش می روند كه انسانی شیطان زده، مسخ شده، از خود فاصله گرفته و از خود بیگانه پدید می آورند. به طوری كه خود فرد نیز دیگر در نمی یابد در كجاست و در پای چه كسی قربانی شده است.


در زمین مردمان خانه مكن
كار خود كن كار بیگانه مكن

[صفحه 83]

كیست بیگانه تن خاكی تو
كز برای اوست غمناكی تو


تا تو تن را چرب و شیرین می دهی
جوهر خود را نبینی فربهی


(مثنوی، دفتر دوم، ابیات 263 -265)

كار خود كردن، غیر از كار بیگانه كردن است. و این نكته از تفطن های نیكوی عارفان ماست. آدمی ممكن است تا پایان عمر بیگاری به بیگانگان بدهد و گمان برد كه به خود خدمت می كند.


صفحه 82، 83.